بررسی واقعه عاشورا از منظر اجتماعی
هر چه یک قیام و حرکت اصیل تر، بزرگتر، عظیم تر و ماندگار تر باشد نیاز به زمینه ها و زیر ساخت های عمیق تر و محکم تری دارد.همانند قیام عاشورا که در این مقاله به زمینه های اجتماعی این قیام ماندگار میپردازیم.
زمینه های اجتماعی واقعه عاشورا
یکی زمینه های اجتماعی قیام کربلا و دیگری زمینه های فکری این حادثه در گستره تحولات اجتماعی چه زمینه هایی به وجود آمده بود که باعث شد تنها پنجاه سال پس از ارتحال پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم حادثه ای با این ابعاد به وقوع بپیوندد؟ بالاتر از آن، چه عواملی باعث شد که جامعه آن روز در مقابل این حادثه بزرگ، واکنشی سرد، بی روح و کم اثر از خود بروز دهد؟
تا حدود سه سال بعد از قیام کربلا، حرکتی که مبین واکنشی جدی باشد مشاهده نمی شود، انگیزه وقایعی مثل واقعه حره و قیام کنندگان در مقابل آن چیز دیگری بود که ارتباط مستقیمی با واقعه کربلا نداشت، از این رو غیر از قیام توابین تا سال ها بعد حرکتی جدی، که با انگیزه های خاص و دور از انگیزه های سیاسی نسبت به واقعه کربلا بروز کند، در جامعه انجام نگرفت، چنانچه در قیام مختار هم انگیزه های سیاسی بر انگیزه های دینی غالب بود.
حال با توجه به این مقدمه این سؤال به صورت جدی مطرح می شود که چه اتفاقی افتاد و چه شرایطی بر جامعه حاکم شد که بعد از پنجاه سال از وفات پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم چنین واقعه ای رخ داد؟ واقعه ای که شاید بتوان ادعا کرد هیچ نظیری در تاریخ بشریت ندارد و حادثه ای است که وجدان هر انسانی را متاثر می سازد. از این رو لازم است حادثه ای با این اهمیت، از ابعاد مختلف بررسی شود.
یکی از جنبه هایی که می تواند به پاسخ گویی به این سؤال کمک کند بررسی تحولات ساختاری جامعه است که پس از بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ایجاد شد. بررسی جوامع بشری و تاریخ انبیا نشان می دهد که همواره میان دین و سنت نوعی مقابله وجود داشته است. این معارضه در آغاز راه (در شروع بعثت و آغاز نهضت هر پیامبری) خیلی قوی تر و شدیدتر است.
اگر به لحاظ اجتماعی، جامعه شبه جزیره عرب در عصر مقارن با بعثت پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم بررسی شود، معلوم خواهد شد که این جامعه، جامعه ای است با ساختار اجتماعی کاملا شکسته و غیر متمرکز و از لحاظ بافت اجتماعی در «قبیله » معنا پیدا می کند. از نظر سیاسی هم ساختاری توسعه نیافته دارد و از حد یک نظام سیاسی کدخدا منشانه یا سید سالاری، (Gentocratic) و یا در موارد نادری از یک نظام سیاسی پدرشاهانه، (Patriarchal) فراتر نمی رود.
منطقه حجاز و مناطق مرکزی شبه جزیره عربستان را می توان از جمله مناطقی به شمار آورد که هیچ وقت یک جامعه سیاسی برخوردار از نظام سیاسی اجتماعی متمرکز را تجربه نکرد.
این گونه جوامع، معمولا پس از گذشت دروه هایی از زمان و به دلیل یک سری اتفاقات - که در این جا فرصت بحث آن نیست - این شانس را پیدا می کنند که از رهگذر اتحاد قبیله ای به نظام های سیاسی پیشرفته تری دست یابند، اما همیشه امکان رجعت به نظام اجتماعی سیاسی پیشین قوی تر است; مثلا آن نظام های قیل الاقیالی که در مناطق جنوبی شبه جزیره تشکیل شد، از نمونه نظام هایی هستند که میل و گرایش جامعه عربی را به نوعی نظام سیاسی متمرکز و حتی برخوردار از ضوابط پاتری مونیالی، بیان می کنند. در خود مکه هم تحولاتی که بعد از حاکمیت قریش بر جامعه مکه پیدا شد، به خصوص بعد از قصی بن کلاب، نوعی تحول در راستای همین تحولات سیاسی است. به لحاظ دینی هم، فهم و تفکر جوامعی که چنین شرایط اجتماعی و ساختار سیاسی دارند از حد نظام فکری دینی رب الاربابی، (Henotheism) تجاوز نمی کند و معمولا این گونه جوامع به لحاظ دینی در فاصله چندگانه پرستی دینی، (Polytheism) و نظام رب الاربابی (شرک) در نوسان اند.
تفکر دینی مردم مکه و مدینه و مناطق مرکزی شبه جزیره عربی و به بیان دیگر دین زمان ظهور پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم که قرآن از آن تعبیر به شرک می کند، چنین وضعیتی داشت. آن ها با وجود این که الله را قبول داشتند به خدایان متعدد دیگری هم معتقد بودند. و این بحث در دین شناسی مطرح است که این گونه جوامع با آن ساختار اجتماعی و سیاسی نمی توانند به لحاظ دینی یک نظام دینی منوتئیستیک یا توحیدی را تجربه و تفکر توحیدی را هضم کنند (و این یک واقعیتی است). در همان منطقه مرکز شبه جزیره عربستان، حتی بعد از اسلام و با وجود آن همه پیام های توحیدی اسلام، در میان قبایل و طوایف بخش های داخلی نوعی گرایشات شرک آمیز و چندگانه پرستی دیده می شود.
به طور کلی به جهت ساختار اجتماعی، سیاسی و دینی این گونه جوامع، هم شرایط اجتماعی و هم نظام سیاسی و تفکر دینی، منبعث از مناسبات سنتی موجود در جامعه است و در واقع این سنت است که در این جوامع حرف اول را می زند; به بیان دیگر سنت در میان اعضای این جامعه به قدری قوی است که نمی گذارد تحول عظیم و عمیقی به وجود بیاید و به اصطلاح یک جراحی بزرگ در جامعه صورت بگیرد.
حال این بحث مطرح است که در چنین متنی، آیا احتمال وقوع تحول وجود دارد؟ یا این که همیشه راکد می ماند؟ پاسخی که به این سؤال داده می شود این است که معمولا در جوامعی با ساختار اجتماعی، سیاسی و دینی ریشه دار در سنت در دو صورت تحول امکان پذیر است: حالت اول زمانی است که سنتی قوی تر برخی از آن سنت ها را به هم بریزد و شرایط را برای بروز و ظهور سنت جدیدتری فراهم کند که البته لازمه این سنت هم این است که در گذشته و تاریخ جامعه و افراد ریشه داشته باشد; مثلا در زمان رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم واقعه «حلف الفضول » نمونه ای بر این مدعاست (و یکی از وجوهی که برای حلف الفضول گفته اند این است که در گذشته این جامعه، پیمانی مشابه آن چه در خانه عبدالله بن جدعان منعقد شد، وجود داشته است). به طور خلاصه در این حالت سنت قوی تر سنت های قبلی را پس زده و جانشین آن ها می شود.
حالت دوم این است که یک دین قوی با پیامبری که وجاهت کاریسمایی داشته باشد، ظهور کند و به دلیل آن وجاهت های کاریسمایی یا آن قداست، تحولات عمیق و وسیعی در جامعه پیدا شود. این اتفاق در منطقه مرکزی شبه جزیره عربی رخ داد و به دنبال آن، با توجه به موقعیت و کاریسمایی که رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم از آن برخوردار بود تحولی عظیم در این جامعه پیش آمد. اما پس از ارتحال این شخصیت عظیم کاریسمایی، خلایی در شئون مختلف جامعه پیدا شد که زمینه بازگشت جامعه به ارزش های سنتی را فراهم ساخت.
معمولا با مرگ شخصیت های کاریسمایی، در جامعه رجعتی سریع به سمت سنت ها آغاز می شود و این یک رجعتی است که نمی توان جلوی آن را گرفت. تاریخ انبیای بزرگ الهی نشان می دهد که آنان به عنوان اصلاح گران و انقلابیون بزرگ با بسیاری از سنت های جامعه به مقابله برخاستند اما تقریبا همه توفیق چندانی نداشتند (هر چند در بلندای تاریخ، انبیا انسان های موفقی بودند اما در عصر خودشان موفق به نظر نمی رسند).
البته بعضی از انبیا مثل حضرت موسی، حضرت داود، حضرت سلیمان و پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم در دوره حیات خود موفقیت های نسبی داشته اند اما بعد از مرگشان شرایط برای باز گشت به سنت و ارزش های مضبوط در حافظه تاریخی و عرفی جامعه فراهم شده و جامعه با سرعت رجعت به ضد ارزش ها را شروع کرده است. این مطلب بر زندگی همه انبیای الهی قابل تطبیق است و خاص پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم نیست. از آن جا که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم تاریخی ترین پیامبر عالم است و شاید بتوان گفت تنها پیامبر تاریخی در سلاله انبیاست بهتر می توان مبنای تئوریک مطرح شده را درباره آن حضرت بحث نمود.
با ظهور کاریسماتیک پردرخشش رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم این سنت ها برای مدتی عقب نشینی کرد و ارزش های جدیدی که ایشان مطرح می کرد در سرلوحه عمل جامعه قرار گرفت و کسانی هم که اعتقاد و باور داشتند، به این آموزه های رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم عشق ورزیدند. در پرتو همین حضور همراه با قداست و کاریسما، و به دلیل مدیریت برجسته پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و اتصال آن حضرت به مبدا وحی ظاهرا در زمان ایشان تحول خاصی پدید نیامد، اما پس از آن که وجود رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم به لحاظ فیزیکی حذف شد از همان لحظه مرگ پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم مقابله سنت با دین آغاز شد. بلافاصله پس از ارتحال آن حضرت ماجرای سقیفه بنی ساعده شکل گرفت که خود یکی از بارزترین جلوه های بازگشت ارزش های سنتی است. در سقیفه سنت برنده شد و آنان که درد دین داشتند در این واقعه و تحولات پس از آن، نتوانستند راه به جایی ببرند.
در آن عصر سه کانون در مدینه شکل گرفت: یکی از کانون ها، کانونی بود که در خانه زهراعلیها السلام شکل گرفت. کانون دیگر در سقیفه بنی ساعده و کانون سوم توسط جماعتی از مهاجرین ایجاد شد. گروه مهاجرین در فاصله اندکی به اصحاب سقیفه ملحق شدند و جناح های حاضر در سقیفه با تحریک احساسات سنتی جامعه موفق شدند برنامه را پیش ببرند. تعارض میان دین و سنت را به راحتی می توان در خطبه های به جای مانده از فاطمه زهرا علیه السلام و در مواضع علی بن ابی طالب علیه السلام دید. در سخنان حضرت زهراعلیها السلام دغدغه دین موج می زند. از آن سو جناح مقابل دغدغه های سنت گرایی داشت و مواضع این جناح زمینه ساز احیای بسیاری از سنت های سیاسی، اجتماعی و فکری شد. با اتکای به همان سنت ها یکی از جناح های حاضر در سقیفه بنی ساعده موفق شد قدرت را در اختیار بگیرد و در مقابل جناح دیگر، ظاهرا در پوشش دین به نحوی از سنت ها دفاع کند.
شاید اگر خوش بینانه به موضوع بنگریم در آن روزهای آغازین و در آن سال ها نیت ها واقعا این نبوده که بخواهند با دین معارضه کنند; البته هر چند سقیفه آغاز راه بود اما هر چه از زمان تشکیل این مجمع دور شویم ابعاد این تعارض آشکارتر می شود، اختلاف میان ابوبکر و عمر بر سر سیاستگذاری های اقتصادی، نوعی دعوای بین دین و سنت است. عمربن خطاب با اصرار از خلیفه اول در خواست می کند سیاست های اقتصادی زمان رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم را که مبتنی بر تسویه بود کنار بگذارد، اما ابوبکر بر همان سیاست ها اصرار می ورزد. بعد از ابوبکر عمر با طرح فضیلت مجاهدان بدر و احد بر سیاست های تفضیلی پا فشاری می کند و با کنار گذاشتن سیاست های اقتصادی پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم، سیاست های جدیدی را در پیش می گیرد; سیاست هایی که به کلی با تعالیم قرآن و سنت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم در تعارض است.
خلیفه دوم به جز سیاست های تبعیضی اقتصادی، سیاست های تفضیلی قومی را نیز در دستور کار دولتش قرار داد. در مجموع می توان گفت خلیفه دوم شخصیتی تفضیل گرا بود و این سیاست را با توجه به باورداشت های سنتی اش (که ارتباطی به اسلام ندارد) بر جامعه اسلامی تحمیل کرد.
این سیاست ها تاثیرات تعیین کننده ای بر جامعه اسلامی گذاشت و شاید بتوان ادعا کرد که به کلی جامعه را در مسیری دیگر قرار داد; مسیری که بستر ساز احیای سنت و باز سازی نقش آن در تحولات اجتماعی شد. انحراف هایی که در تاریخ اسلام به وجود آمد بیشتر از همین جا شروع شد. دغدغه های علی بن ابی طالب علیه السلام هم همین گونه نگرانی ها بود، اصلا حکومت برای آن حضرت آن قدر ارزش نداشت که بخواهد دغدغه حکومت داشته باشد.
به هر حال سیاست های تفضیلی عمر موجب احیای سنت های جاهلی شد و جامعه به سرعت به سمت سازمان جدید و یک نظام طبقاتی حرکت کرد. تفکر سنت گرا که در نظامی رتبه بندی شده و طبقاتی شکل گرفته است، نمی تواند اندیشه مبتنی بر تسویه را بفهمد. از این رو، کسانی چون عمربن خطاب به واقع با استناد به سنت نمی توانستند نظام مبتنی بر تسویه را درک کنند; آن ها در جامعه ای رشد کرده بودند که به موجب سنت هایش این نظام تفضیلی قابل توجیه بود. اقتصاد یکی از شئون اجتماعی است که سیاست های تبعیضی و تفضیلی بهتر از هر جای دیگر خود را نشان می دهد، اما چنان که گفته شد سیاست های تفاوت طلبانه خلیفه دوم منحصر در مسائل اقتصادی نبود.
یکی دیگر از نمادهای سنت گرایی، سیاست های تبعیضی قوم مدارانه است. بر هر آشنای به قرآن و سیره پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم واضح است که در اسلام برهویت و حریت انسان به عنوان انسان تاکید می شود و وابستگی های نژادی، قومی، رنگ، زبان و امثال آن تاثیری بر این موضوع ندارد.
وقتی خلیفه دوم به خلافت رسید با توجه به همان زمینه فکری چندین بخشنامه خیلی مهم صادر کرد که همه این بخشنامه ها جنبه قومی و قومیت گرایی دارد. براساس بعضی از این دستور العمل ها مثلا ورود اعاجم به مدینه ممنوع شد و آنان از بعضی امتیازات اجتماعی که به موجب قرآن از آن برخوردار بودند، محروم شدند. مجموعه این گونه سیاست ها زمینه را برای بازگشت به نظام ازرشی گذشته و سنت های عربی قبل از اسلامی فراهم کرد.
روند گرایش به سنت در زمان خلافت عثمان تشدید شد. نکته در خور توجه این است که جامعه، آن هم جامعه عصر صحابه، همه این تحولات را به راحتی می پذیرد و به جز اعتراضات بعضی از اصحاب علی بن ابی طالب علیه السلام به طور کلی مخالفتی با این روند در جامعه وجود ندارد. همه خوانده بودند که: «یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقاکم » اما افراد اندکی معنای آیه را فهمیدند و دست به اعتراض زدند.
علی بن ابی طالب علیه السلام و بعضی از اصحاب آن حضرت در مدینه با این سیاست ها به مخالفت برخاستند. شاید به همین دلیل بود که نگاه غیرعرب (اعاجم) متوجه علی علیه السلام شد. به نظر می رسد ریشه علاقه ایرانی ها یا به طور کلی اعاجم به ایشان از همین زمان شروع شد; یعنی زمانی که سیاست های تفضیلی مبتنی بر سنت در مدینه شکل گرفت و گسترش یافت. موضع گیری علی علیه السلام ریشه در تفکرات و اندیشه های دینی او داشت، در واقع او علمدار دین باوری در مقابل سنت باوری بود.
در قضیه ترور خلیفه دوم و ماجرای قتل هرمزان، علی علیه السلام خواستار قصاص عبیدالله بن عمر شد. از همین زمان نگاه ایرانی ها متوجه امام شد و به آن حضرت تمایل زیادی پیدا کردند (به راحتی می توان نشانه های گرایش ایرانیان به تشیع و علی علیه السلام را در حوادث مدینه این عصر جست وجو کرد).
البته دوره خلافت امام و بازگشت به سیاست های تسویه ای زمان رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم نیز طبعا توجه ایرانی ها و غیر عرب ها را به علی بن ابی طالب علیه السلام بیشتر کرد. بسیاری از صحابه هم به دلیل عدم برخورداری از بینش عمیق نسبت به تعالیم اسلام و به دلیل منافعشان، همسو و هم جهت با سیاست های خلفای دوم و سوم عمل کردند.
در دوره خلافت عثمان بازگشت به سنت ها کاملا تشدید شد به نحوی که می توان ادعا کرد این سنت بود که بر جامعه حکومت می کرد نه دین; و به این ترتیب جامعه به سرعت از آموزه ها و آموزش های دینی فاصله گرفت و در این جنگ و جدال میان سنت و دین، سنت برنده شد.
اتفاقاتی هم که بعد از کشته شدن عثمان افتاد و به خلافت علی بن ابی طالب علیه السلام منجرشد، بسیار قابل توجه است. به روشنی می توان جدال میان سنت و دین را طی چهار سال و اندی در دوران خلافت علی بین ابی طالب علیه السلام مشاهده کرد; دوره ای که در واقع عصر اوج مقابله دین و سنت است. این جریان های سنت گرا که نمی توانستند شان و موقعیت دینی علی بن ابی طالب را تحمیل کنند با همه قدرت و همت به مقابله با امام برخاستند.
به نظر من، اتفاقات عصر امام، اتفاقاتی بود که به واسطه تعارض سنت و دین قابل پیش بینی بود. جریان های مختلفی که اندیشه های سنت گرا را در قالب های مختلف هدایت می کردند به مقابله و حتی مقاتله با علی بن ابی طالب علیه السلام که انسانی دین مدار و اصول گرا بود برخاستند. با اندک دقتی در شعارها و سخنان رهبران هر یک از جریان ها به خوبی می توان علایق نت باورانه آن ها را شناسایی کرد. جریان سنت گرایی که در عصر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم لطمه خورده بود پس از احیای مجدد در عصر خلفای دوم و سوم با قوت و قدرت تمام به مقابله با دین برخاست و با توجه به وسعت و عمق علایق سنتی توانست در کوتاه مدت در میدان مقابله با دین پیروز شود.
سنت، بسترهای مناسب و شخصیت های مدافع خود را به راحتی می یابد; زمانی در قیافه عثمان بن عفان ظهور کرد، چندی بعد زبیربن عوام و طلحة بن عبدالله و اندک زمانی پس از آن معاویة بن ابوسفیان و فرزندانش که خود را شراة و جان فدایان دین معرفی می کردند، علم سنت را بر دوش کشیدند. علی علیه السلام با همه توانمندی های نشئت گرفته از باورهای دینی توانست در طرح کوتاه مدت مقابله دین و سنت، پیروز از میدان به در آید.
وقتی معاویه به قدرت رسید شرایط فراهم بود که سنت با تمام توان خودش در عرصه جامعه ترک تازی بکند و شرایط را به نفع خود برگرداند. دوره خلافت معاویة بن ابوسفیان که حدود بیست سال به طول انجامید، کوشش هایی است همه جانبه از لحاظ سیاسی، فرهنگی ونظامی برای احیای سنت، منتها در پوشش های دینی (چون دین حرف اول را می زد و همه خود را دیندار و پیرو دین می دانستند، طبعا نمی توانستند این پوشش دین را بردارند).
اگر کسی با تاریخ جاهلیت و ارزش های عرب جاهلی آشنا باشد به خوبی می داند که همان باورها و اعتقادات عرب جاهلی دوباره در این قیافه ها ظهور کرد و یک بار دیگر، سنت با تمام قوا به عرصه عمل اجتماعی آمد و ابولهب ها، ابوجهل ها و نصربن حارث ها در قیافه کسانی چون معاویه، یزید، عبدالملک و دیگران زنده شدند.
در این عصر بسیاری از نهادها و بنیادهای تاسیس شده توسط پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم از درون تهی شد و اگر قالبی از این نهادها باقی ماند آن را نیز از محتوا خالی کردند; مثلا اگر مسجد زمان رسول صلی الله علیه وآله وسلم محل فعالیت بود، در عصر معاویه، از سوی حاکمیت حرکتی خزنده و محسوس آغاز شد تا مسجد را از نقش های متعددی که در زمان پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به آن محول شده بود، خالی سازد و اگر تعدد نفس مسجد موجب حضور فعال و با نشاط توده مردم در صحنه های سیاسی می شد، حاکمیت آن را بر نمی تابید.
مسجد زمان پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم جامع همه فعالیت هایی بود که بر عهده حکومت هاست، اما پس از حاکمیت بنی امیه با این زمینه تبلیغاتی که مسجد جای عبادت خداست و در این مکان مقدس فقط خدا باید عبادت شود به تدریج نقش های متعدد مسجد از آن گرفته شد و با چنین توجیهات فریبنده ای، مردم صحنه حضور اجتماعی خویش را از دست دادند.
مسجدی که در زمان پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم پایگاه مشترک اجتماعی بود و مردم به دلایل مختلف خود را نیازمند آن می دیدند، به تدریج به محلی تبدیل شد که فقط باید در آن عبادت کرد، یعنی خالی کردن مسجد از محتوای اصلی و پرکردن آن با بینش های سنت گرایانه. البته بنیادی را که رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم ریخته بود آن قدر استوار و قوی بود که بعضی از نقش های مسجد حتی تا زمان ما نیز ادامه پیدا کرد.
معمولا قدرت دنبال این است که سنت متناسب با ایده آل ها و آرمان های خودش را پیدا کند، چون خیلی راحت می تواند با سنت کنار آید تا با دین. مجموع این تحولات که در برخورد سنت با دین به وجود آمد، جامعه را به نقطه ای رساند که دیگر برایش اهمیت نداشت چه اتفاقی ممکن است بیفتد.
بسیاری از قداست ها از بین رفت و مرد، شرایط اجتماعی به نحوی فراهم شد که همان اتفاقاتی که ممکن بود در جاهلیت اتفاق بیفتد و هیچ واکنشی را به دنبال نداشته باشد، در دوره اسلامی هم امکان وقوع یافت. آن قدر سیطره سنت بر جنبه های مختلف حیات اجتماعی - سیاسی جامعه زیاد شد که حتی اکثر صحابه رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم بیشتر متمایل به علایق سنتی شدند تا آن دغدغه های دینی.
مجموعه این عوامل در سال 60 و 61ق کار را به جایی رساند که بنیان های دین باورانه جامعه به کلی سست شد و زمینه برای وقوع هر اتفاقی فراهم گردید. از این رو شاید بتوان گفت حادثه کربلا، حادثه ای است که محصول و معلول شرایط طبیعی زمانش بود. مقابله با چنین شرایطی چنان قربانیانی را می طلبید; در غیر این صورت در این تقابل هولناک دین نمی توانست از معرکه پیروز بیرون آید. صحنه کربلا کوششی بی مانند بود برای تعیین تکلیف تقابل دین و سنت، و هنر حسین بن علی علیهما السلام این بود که توانست پس از حدود پنجاه سال میدان داری سنت، یکبار دیگر شرایط را برای ورود دین به صحنه حیات معرفتی، اجتماعی و سیاسی جامعه فراهم آورد.
منبع: مرکز مطالعات شیعه
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}